
در کنار شهر،اندر خانه ای
در خراب آباد عصری آهنی
در زمان و دوره ی دیوان پست
حکمرانان سیاه خود پرست
دختری با دست های کوچکش
با نگاهی نا امید
شبنمی بر گونه ها جاری
در خیالی دائمی
در امید بازگشت مادرست
چشم هایش
صبح تا شب
لحظه لحظه بر در است
ذهن اوسرشار ِ یاد و خاطرات مادرست
مادر اما در جهانی دیگرست
سبز جایش،شاد روحش
تک هراسش، فکر و ذکرش
روزگار دخترست
***
***
دخترش تنها به شهر گرگ هاست
شهر خالی از محبت،عاطفه،احساس هاست
دیده ها درنده و دزدان به راه
صحبت از آزادی انسان گناه
بر در و دیوار ها رنگ سیاه
می دهد بر وحشت دل ها گواه
دیوها در ناز وانسان ها به بند
روبهانی بر توهم پایبند
روزها تاریک و شب ها تارتر
برگ ریزان است اندر چارفصل
***
***
شبی در خواب خواهد دید
دختر روی مادر را
و با لبخند شیرینی
که مادر می زند بر او
برای لحظه ای
از یاد خواهد برد
غم دوری شبنم را
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر