۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

و تازه است خاک تو...

و تازه است خاک تو...
اگرچه سالها دوان دوان
ز پیش چشم من چنان
شبیه یک فسانه رفت
....
و زنده است یاد تو ...
نه با بنا و سنگ و یادبود
که بشکند به پای باد زود
 نه در سخن که گه شنیده می شود بلند
و گه شود خموش بهر سود
تراست قاب قلب من بنای یادبود 

۱۳۹۱ آذر ۱۴, سه‌شنبه

موسی به بند..

موسی به بند و سامریان در کنشت ها
گوساله شد خدا و سیه  سرنوشت ها
فرعون زور با رخ تزویر در نقاب
در مدح خویش نوشت زرنوشت ها

۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

هرگز...

هرگز فراموشم نشد آن قامت رعنای دوست
برخاک افتادش ولی بنیان قلب من از اوست
در نخوت و طوفان باد،
چون گل جدا از ساقه شد اما مشامم پر ز اوست

پای در بند

تو در بندی و از هر قید و بند اینگونه آزادی
و من در اوج آزادی زهر سو پای در بندم
ز اوج ناامیدی دل به سوسو شعله ای کم نور می بندم
ولی تو این چنین در ذات خود تمثیل خورشیدی

۱۳۹۱ فروردین ۱۷, پنجشنبه

زخم تبر


دوستی گفت:آرام آرامم...همچون جنگلی که نیمی از آن را آتش سوزانده و بقیه را موریانه خورده است،دیگر نگران ظلم تبر نیستم.
در جواب گفتم:
تو سرو سبزی و سرت تا ابد بالاست
نه موریانه و آتش حریف ریشه ی ماست
اگرچه زخم تبر نقش قامت ماست
خود این نشانه ی آزادگی و عزت ماست