۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه

نگفتمت نرو

نگفتمت نرو برادرم...
نگفتمت به راه تو هزار مسجد است
و هرکدامشان پر ازبسیجیان مخلص است
و بر فراز بام هر یکی 
به دست هر نفر مسلسل است 
نگفتمت برادرم ...
نگفتمت به شهر ما علی ولی است
و حکم آن علی فراتر از نبی است
و خون تو نهایتا به پای موسوی است
نگفتمت که
دوره ی برادری، برابری گذشته است
و عهد بربری است...
برادری کجا؟،برابری کجا؟ نگفتمت نرو...

خواهرم نگفتمت تن تو نازک است
و دست آن جماعت سیاه باتوم است..
گفتمت که جنگ شان با تمدن است،نگفتمت؟
نگفتمت خواهرم نرو که از مناره ها
بانگ دشمنی به گوش می رسد
جنون به اوج می رسد.
گل مبر،گلوله مهربانی تو را به خاک و خون می کشد...
نگفتمت پدر نرو 
که ناگهان آسمان سیاه می شود
و کمترین تلاش تو برای حق
 گناه می شود
و با همین گناه 
خون تو حلال و 
زندگی ما تباه می شود...نگفتمت پدر نرو
برادرم،خواهرم،پدر
نگفتم این سخن که مردمان شهر را کوته است حافظه...
بیا کنار من نشین
بخواب،بخور،بنوش 
و عقل را به گوشه خرابه نه...
آسا