۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

اشک های پدر

در هوای سرد زمستان
انتهای بن بست کوچه ی شب
درهیاهو و زوزه ی باد
مردی در پشت میله های یخ زده
اشک چشمانش جاریست هنوز
باور نکرده او، مرگ پسر را
در هجوم دَ دان استبداد
در کوچه ی بهار
سی اُمین روز از خرداد

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

سبز ماندم، سبز خواهم ماند

سبز ماندم، سبز خواهم ماند. تا زمان دارم. تا زمين پيداست
تا صنوبر هست – يا به قول شاعر كاشان شقايق هست –
تا صدايت مي توانم زد
تا يكي در كوچه مي خواند.
تا كسي ياد تو را – در آينه كوچك و هر چه محو خاطرش – محفوظ مي دارد
تا تو را دارم – اي هميشه در دلم بيدار – سبز خواهم ماند
در سكوت 682، 56، يا در غريو و ازدحام 350، در هر جا ...
در حريم منع و بند – با بازجوئي و چون وچند – در آن گراني لبخند
سبز ماندم، سبز خواهم ماند
خسته بودم، درد بردم، بغض كردم گاه، گريه هايم را فرو خوردم ...
اما با اميدت – اي دل اميدوارم گرم از تو – سبز خواهم ماند.
مسعود بهنود

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

نگین


در کنار شهر،اندر خانه ای

در خراب آباد عصری آهنی

در زمان و دوره ی دیوان پست

حکمرانان سیاه خود پرست

دختری با دست های کوچکش

با نگاهی نا امید

شبنمی بر گونه ها جاری

در خیالی دائمی

در امید بازگشت مادرست

چشم هایش

صبح تا شب

لحظه لحظه بر در است

ذهن اوسرشار ِ یاد و خاطرات مادرست

مادر اما در جهانی دیگرست

سبز جایش،شاد روحش

تک هراسش، فکر و ذکرش

روزگار دخترست

***

***

دخترش تنها به شهر گرگ هاست

شهر خالی از محبت،عاطفه،احساس هاست

دیده ها درنده و دزدان به راه

صحبت از آزادی انسان گناه

بر در و دیوار ها رنگ سیاه

می دهد بر وحشت دل ها گواه

دیوها در ناز وانسان ها به بند

روبهانی بر توهم پایبند

روزها تاریک و شب ها تارتر

برگ ریزان است اندر چارفصل

***

***

شبی در خواب خواهد دید

دختر روی مادر را

و با لبخند شیرینی

که مادر می زند بر او

برای لحظه ای

از یاد خواهد برد

غم دوری شبنم را