۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

هرگز...

هرگز فراموشم نشد آن قامت رعنای دوست
برخاک افتادش ولی بنیان قلب من از اوست
در نخوت و طوفان باد،
چون گل جدا از ساقه شد اما مشامم پر ز اوست

پای در بند

تو در بندی و از هر قید و بند اینگونه آزادی
و من در اوج آزادی زهر سو پای در بندم
ز اوج ناامیدی دل به سوسو شعله ای کم نور می بندم
ولی تو این چنین در ذات خود تمثیل خورشیدی